مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ...

ساخت وبلاگ
ما اصلا هوایمان ، این هوا ها نبود . خوش بودیم در خوشی خُرد خود . بی هوا آمد " گفت مگر ز لعل من نداری بوسه آرزو ؟ " آتشی بر خرمن انداخت و رفت . القصه آن که گذشت و ما هم آرزویی کردیم . طلبی بردیم به سر کوی اش ...بالاخره ما هم جوان بودیم و اهل بزم ... اهل بزم بودیم ، اما اهل شرم هم ...می خواهم بگویم ما همان یک دانه را هم که طلبیدیم ، با سر ِ افکنده طلبیدیم و با دلِ پر شرم ...لیک ، نبخشیدی ما را ... ما که مولانا نبودیم . شور و شوق مولانا را داشتیم ، اما کجا بخت یار بوده با ما ، که این جا یار شود ؟؟ ما هنوز اندر خم یک کوچه بودیم که شنیدیم مولانا نوشته " یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی // شاگرد که بودی که چنین استادی ؟؟ " ما حتی رهی هم نبودیم ، که چشممان به راه اجابت وعده باشد ...  ما حتی رهی هم نبودیم که به امیدی بسُراییم " داده پیغام که یک بوسه تو را بخشم لیک // آنکه قانع شود از بوسه به پیغام کجاست ؟؟ "  از تو چه پنهان ما ... خود حافظ بودیم . خودِ خودِ حافظ ! آنجا که نوشته است : "  به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند که بوسه ی تو رخ ماه را بیالاید ... " که بوسه ی تو ... رخ ماه ... آه ... . . . مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

در فیلم ها آن صحنه هایی که یک نجات غریق ، غریقی را از از آب می گیرد را دیده ای؟ با پس و پیشش کاری ندارم ، با چرایی غرق شدن ها کاری ندارم . حتی غریق نجات هم موضوعم نیست . حرفم سَرِ خود غریق است . آن لحظه ای که بعد از همه ی تلاش هایِ نجات غریق ، ناگهان نفس عمیق ِ سختی می کشد و بعد به سرفه می افتد ... آن قدر شدید سرفه می کند که تو گویی هم الان است که گلویش دریده شود ... بعد آب از دهانش می جهد بیرون ...  و این پروسه ی دردناک ِ زجر آور ، برای زنده ماندن مدام تکرار می شود ... تکرار می شود ... تا ناگهان مرگ پا پس می کشد ... این روز ها در زندگی ها دنبال همین نقطه می گردم  ... از این کتاب به آن کتاب . از این نوشته به آن نوشته . دنبال ِ آن لحظه ی نفس ِ عمیق ِ سختم . لحظه ی برگشت . این مدت " احمد احمد " را می خواندم . البته به این هدف نمی خواندمش . اما پر بود از این لحظات . پر بود از نفس ِ عمیق ِ سخت ... هر چه جلو تر می آمد ، برگشت سخت تر می شد .‌ زندگی انگار بنیانش سست تر می شد .آن نفس عمیقِ لحظه ی برگشت ، سخت تر می شد. احمد احمد را دوست داشتم بابت صداقتی که داشت ... بابت اعلام " بریدن " هایش ...! بابت فکر ِ خود کشی اش ...!! بابت لحظه هایی که تنها راه چاره را مرگ می دانست . احمد احمد را دوست داشتم به خاطر لحظه های استیصالش ... به خاطر لحظه هایی که این استیصال را به روی خودش و خدا و مخاطبش مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

نه آن که از زلزله باشد ، نه حتی آن که از بابت ِ شب ِ یلدا باشد ... نه که فکر کنی بابت ِ تمام شدن ِ آخرین روز پاییز است ، یا نه حتی آن که فکر کنی دلیلش غروب ِ دلگیر ِ پنج شنبه است . نه به دلیلی معلوم که به دلیلی مفقود ، تنگ است دل ... ! می دانی ؟ در لحظه ی زلزله ذهنم از همه چیز و از همه کس ، حتی خودم ، خالی بود . تمام قوایم صرف ِ احساس کردن لرزش شده بود . آن لحظه به گمانم اولین لحظه ای بود در زندگی که فکرم از هر فکری رها بود . در من حتی فکر ِ مرگ هم نبود ، زندگی هم . هیچ نبود . یک خلا غلیظ ِ لحظه ای ...! بعد از زلزله بود که فهمیدم من هم از مرگ تهی ام ، هم از زندگی ... ! تمام امروز را خواب بودم . تمامش را ...چند هفته ی پیش که شایعه کرده بودند قرار است امشب زلزله بیاید هم خوابیدم . یادم هست که حال ِ آن شب هم حال ِ دل تنگی بود . یادداشت های موبایلم را باز کردم و نوشتم ... نوشتم ... یادداشت های موبایلم را باز کردم و نوشتم من ذکر ِ چندانی بلد نیستم ، راستش اصلا خسته تر از آنم که ذکری بگویم ...  دلم می خواهد بخوابم . دلم می خواهد لامپ اتاق را خاموش کنم ، موبایلم را هم سر زنگ نگذارم و پتویم را روی سرم بکشم و بخوابم . اما !  همین که پلک هایم را می گذارم روی هم ، آتش می گیرند چشم هایم . آه .. امشب می شود بیایی این پایین خدایا ... ؟! بیایی فقط یک لحظه دست های ِ خنک ات را بگذاری روی چشم های م مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

ما برای آن که زندگی کنیم و درست زندگی کنیم ، مگر به چیزی بیش از قدری ایمان و امید احتیاج داریم ؟

|... آلّا ...|

مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

گوشه‌ی کتابی نوشته بودم " المنه لله که دلم صید غمی شد ، کز خوردن غم های پراکنده برستم ... "
بی آنکه این بیت هیچ ربطی داشته باشد به آن سطور ... زمانی ، بیتی جاری بود. امروز که کتاب را تورق می کردم چشمم خورد به این گوشه نوشت. درست حالا که محصورم بین غم های پراکنده‌یِ رخوت‌انگیزی که با اینکه سنخیت شان کم است با من؛ اما رها نمی کنند دامنم را ...
حسرت است که می‌نشیند بر گُرده‌ی حسرت ... می‌بینی ؟

مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10



یک همچین هوایی و فقط یک لیوان از این شربت نذری های زعفران و حکما گلاب، همراه با چند قطره ای باران ؛

از دست این پیرمرد

و دیگر هیچ !


مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

... در شعاع نور افکن اتوبوس تطهیری کردیم . لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم . و مراسم مسجد ، و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن . سقف آسمان بر سر و ستاره ها چه پایین و آسمان عجب نزدیک و عقرب سخت رو به رو نمایان. و هی باد خوردیم و هی مچاله شدیم . و مسئولیت پاییدن دایی پیرمرد که چرتش می برد و ممکن بود سرش بخورد به پشتی صندلی ردیف پیش . و من هیچ شبی چنان بیدار نبوده ام و چنان هشیار به هیچی ... زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت ، هر چه شعر که از برداشتم خواندم - به زمزمه ای برای خویش - و هر چه دقیق تر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید . و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی ... و دیدم که وقت ابدیت است ، یعنی اقیانوس زمان . و میقات در هر لحظه ای . و هر جا. و تنها با خویش . چرا که میعاد جای دیدار توست با دیگری . اما میقات زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن . و دانستم که آن زندیق دیگر میهنه ای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه خدا در دروازه ی نیشابور گفت که کیسه های پول را بگذار و به دور من طواف کن و برگرد . و دیدم که سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن . اینکه خود را در آزمایشگاه اقلیم های مختلف به ابزار واقعه ها و برخورد ها و آدم ها سنجیدن و حدودش را به دست آوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ و هیچ ... خسی در میقات | جلال آل احمد مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

 یک پیشنهاد دارم برای تان . که ای کاش می توانستم یک بند حقوقی به آن ضمیمه کنم تا هر کس که میخواندش ، موظف به انجام دادنش شود .  اگر یک روز حالتان هیچ خوب نبود ، مضطرب و پریشان یا غمگین و بدحال بودید ، شال و کلاه کنید و بروید بیرون . به نیت ِ خرید ِ یک دسته گل ِ نرگس برای خودتان . یک دسته ی کوچکش را بخرید . لازم هم نیست تا فلان گلفروشی بروید ، گل های گلفروش های سر چهار راه هم جواب  میدهند . اگر حوالی تان سوپر مارکت هم بود ، یک بطری آب خنک هم بخرید و بنوشید . بعد سرتان را فرو کنید توی نرگس ها و نفس ِ " عمیق " بکشید . بازدم تان را بیرون ِ دسته گل خالی کنید ، دوباره سرتان را فرو کنید توی نرگس ها و نفس ِ عمیق بکشید . چند بار پشت هم این کار را انجام دهید . حالتان اگر بهتر نشد بیایید اینجا کامنت بگذارید  ؛ من پول نرگس هایتان را پس می فرستم ، اما وژدانا در برابر خوب شدن حال مقاومت نکنید . به خودتان رحم کنید و با نیت قبلی اثبات عدم صحت این پست هم نروید .  :) ( با شما هم هستم ، شمایی که الآن داری این ها را می خوانی و توی دلت میگویی چه دلخوش و سرخوشه . یک بار که ضرری ندارد ؛ امتحان کن . ) مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

آدم هایی که حق اشتباه کردن را از خودشان میگیرند، نزدیک ترین آدم ها به دیوانگی اند. آن ها که لای حرف هایشان ، لای جملاتشان، لای حرکتشان می گردند و می گردند و آن قدر می گردند تا نقطه ی ناموزونی پیدا کنند. آدم هایی که این گشتن، عادتشان می شود. نه فقط به قصد پیدا کردن و بعد هم درست کردن. پیدا می کنند و همان یک نقطه را هزار بار می کنند پتک روی سر خودشان! حتی اگر بار دیگر در شرایطی مشابه قرار گیرند و این بار آن اشتباه تکرار نشود خاطره ی اشتباه هزار بار در خواب و بیداری جلوی چشم هایشان رژه می رود... این ها آدم هایی هستند که منطق شان با منطق ابوسعید ابوالخیر که می گفت " صد بار اگر توبه شکستی باز آ " هیچ جور در نمی آید ...!  اگر بازگشتی هم درکارشان است برای خاطر آن است که مقصدی جز مقصد قبل ندارند. بر میگردند، اما خاطره ی غلط رفتن شان تا ابد زنده است. زور شرمندگی توبه شان، همیشه می چربد به زور انگیزه ی حاصل از توبه شان... آدم هایی که از خودشان حق اشتباه را سلب می کنند درواقع هنوز تعریف درستی از انسان ندارند. آدم هایی که در همه چیز، دنبال بهترین اند... آدم هایی که راه را منزل به منزل نرفته دنبال نقطه ی آخر کمال اند و از خودشان حتی ذره ای پائین تر از در حد اعلایِ کمال بودن را نمی توانند بپذیرند؛آدم هایی اند که هنوز " انسان " را یاد نگرفته اند. آدم هایی هستند که هرگز طعم رضایت از خود را - به مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10

باید برگردم به کهف! به ربنا آتنا من لدنک رحمه ... به همه ی وقت هایی که پر از امید می خواندم و هیی لنا من امرنا رشدا ... به همه ی وقت هایی که اجابت را فرسخ فرسخ دور نمی دیدم از خودم...
باید برگردم به کهف!



بعدا نوشت:
این پست سنجاق شد به دعای تو برای من، در بهترین جای ممکن ...
مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ......
ما را در سایت مثل تموم عالم حال منم خرابه ... خرابه ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esooran1 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 16:10